دهه هفتاد میلادی در شرایطی به پایان رسید که اتحاد جماهیر شوروی در بهترین وضعیت نظامی-راهبردی خود در تمام سالهای جنگ سرد قرار داشت. در زمینه موشکهای قارهپیمای زمین پایه، از لحاظ کمی و کیفی از آمریکا پیش بود و در مورد موشکهای میانبرد که مبدا و مقصدشان خاک اروپا و بین 500 تا 5000 کیلومتر برد داشتند نیز با به میدان آوردن موشکهای بسیار قدرتمند اساس-20 با سرجنگی چندگانه که سکوی متحرک و زمان واکنش سریع داشتند، برتری را بدست آورده بود. در مورد بمبافکنهای راهبردی که همواره عرصه سنتی برتری آمریکا بود، چند عامل سبب شده بود که این برتری تقریبا از میان برود. از اواسط دهه شصت پیشرفت موشکهای زمین به هوای برد بلند شوروی همچون سام 2 و سام 4 سبب شده بود تا بمبافکنهای مادون صوت بی-52 که ستون فقرات نیروی هوایی راهبردی آمریکا را تشکیل میدادند، قابلیت نفوذ به عمق خاک شوروی را از دست بدهند. با خروج از خدمت بمبافکنهای مافوق صوت بی-58 هاستلر که مشکلات زیادی داشتند، بمبافکنهای نسبتا کوچک و سبک اف-111 تنها بمبافکنهای آمریکایی بودند که قادر به نفوذ در عمق خاک شوروی بودند. اما اف-111 را از بسیاری جهات نمیشد یک بمبافکن راهبردی به حساب آورد. همانطور که یکی از فرماندهان نیروی هوایی آمریکا گفته بود: "یک ماشین مسابقه را نمیتوان با یک کامیون ده تن مقایسه کرد!" از سوی دیگر در سال 1979 ورود نسل جدید سامانههای پدافندی شوروی شامل اس-300، سام-11 بوک و سام-15 تور، نفوذ به عمق خاک شوروی را برای اف-111 بسیار دشوار کرده بود. پاسخ صنایع نظامی آمریکا به این وضعیت، طراحی بمبافکن مافوق صوت بسیار پیشرفته و گران قیمت بی-1 لنسر بود که میتوانست برتری آمریکا را اعاده کند، اما جیمی کارتر در سال 1977 این برنامه را به دلیل هزینه زیاد آن، در نیمه راه متوقف کرد. در زمینه نیروی دریایی اگر چه آمریکا و متحدانش هنوز برتری کامل را در اختیار داشتند اما نیروی دریایی شوروی در فاصله سالهای 1964 تا 1979 پیشرفت کیفی و کمی چشمگیری کرده بود. این نیرو که در آغاز دهه شصت در معادلات آمریکا و ناتو عامل مهمی به شمار نمیرفت، اکنون با به خدمت گرفتن ناوهای هواپیمابر کلاس کیف، رزمناوهای قدرتمند کلاس کِروف و ناوشکنهای کلاس اسلاوا و سوورمنی که برد بیشتر و سلاحهای بسیار قدرتمندتری نسبت به اسلاف خود داشتند، نیرویی خطرناک و غیرقابل اغماض به شمار میرفت. به علاوه نیروی دریایی شوروی دیگر مانند دهههای 50 و 60 یک نیروی دریایی محصور و منطقهای نبود. پیشرفت جهانی شوروی بین سالهای 1975 و 1979 پایگاههای دریایی جدید و بسیار پراهمیتی در اختیار این نیرو گذاشته بود. پایگاههای دریایی دانانگ، کامران و هایفونگ در ویتنام، پایگاههای دریایی عدن و لاذقیه و تسلط شوروی بر گذرگاه شاخ آفریقا از طریق رژیم کمونیست سرهنگ هایله ماریام در اتیوپی، امکان عملیات دریایی دوردست و جهانی را در اختیار شوروی قرار داده بودند. این موضوع در جریان دخالت نظامی محدود شوروی در جنگهای داخلی آنگولا و اتیوپی به اثبات رسید. به علاوه دیگر قاره آمریکا هم شکارگاه اختصاصی آمریکا نبود.
پیروزی هواداران شوروی در نیکاراگوئه و گرانادا، کوبا را از انزوا در آورده و حضور جنبشهای چریکی قدرتمند چپگرا در السالوادور و گواتمالا امیدهای بسیاری برای تسلط شوروی بر مواضع و راههای حیاتی آمریکای مرکزی پدید آورده بودند. گزارشهای اطلاعاتی پنتاگون نشان میداد که شوروی و کوبا مشغول ساختن یک فرودگاه و پایگاه دریایی در جزیره گرانادا هستند. در مورد نیروی زمینی و جنگ متعارف در جبهه اروپا نیز، شوروی و پیمان ورشو حدود سه الی چهار برابر نیروهای ناتو تانک و خودروی زرهی در اختیار داشتند. تانکهای ام-60، چیفتن و لئوپارد-1 نیروهای ناتو در مجموع فاقد برتری کیفی در برابر تانکهای پیمان ورشو بودند. این تانکها گرچه نسبت به تانکهای تی-55 و تی-62 دارای برتری نسبی بودند اما در مقابل تانکهای تی-64 و تی-72 پیمان ورشو در رده پایینتری قرار میگرفتند. به علاوه روسها در طول سالهای دهه هفتاد با تولید زیاد توپهای خودکششی گووزدیکا و آکاتسیا و خودروهای زرهی بیامپی بخش اعظم پیاده نظام و توپخانه خود را مکانیزه و متحرک کرده بودند و از این لحاظ هیچ کمبودی در برابر نیروهای غربی نداشتند. در زمینه نیروی هوایی راهکنشی (تاکتیکی) و پشتیبانی نزدیک هوایی برتری نسبی از آن آمریکا و ناتو بود ولی در مجموع ارزیابی سرفرماندهی ناتو این بود که در صورت تهاجم متعارف شوروی نیروهای ناتو ناچارند، پس از حدود یک هفته به سلاحهای اتمی راهکنشی متوسل شوند. جیمی کارتر که در آغاز ریاست جمهوریش معتقد بود که حسننیت مسری است و عقبنشینی ابتکاری یک طرف، عقبنشینی طرف دیگر را به دنبال خواهد داشت، در اواخر دوران دولتش به این نتیجه رسید که روسها علاقهای به عقبنشینی و از دست دادن برتریهایشان ندارند. بنابراین کارتر در سال آخر زمامداریش روش خود را کاملا تغییر داد و یک افزایش عمده را در بودجه نظامی اعلام کرد. روسها حاضر نبودند از شرایط نسبتا مطلوب دوران جنگ ویتنام عبور کنند. دورانی که هزینههای سنگین جنگ هندوچین برای آمریکا، به آنها فرصت داده بود در بسیاری از عرصههای نظامی به برابری یا برتری بر واشنگتن دست یابند. آنها انتظار داشتند که بلوک غرب شرایط راهبردی اواخر دهه هفتاد را به عنوان یک واقعیت همیشگی بپذیرد. در این مسیر روسها امیدوار بودند که هزینههای اجتماعی و جنبشهای صلح اجازه افزایش چشمگیر هزینههای نظامی را به قدرتهای غربی نخواهد داد. با روی کار آمدن رونالد ریگان در آغاز سال 1981 تمام معادلات در جهت عکس خواستههای سران شوروی تغییر کرد. ریگان بلافاصله پس از کسب قدرت اعلام کرد: "آمریکا امروز بیش از فردای حمله پرلهاربر در خطر است. نیروهای مسلح ما به هیچ وجه قادر به دفاع از کشور نیستند." ریگان به گرایشی در هیات حاکمه آمریکا تعلق داشت که هیچگاه در دوران جنگ سرد قادر به کسب قدرت نشده بود. او و همفکرانش از سالها قبل معتقد بودند سیاست تنشزدایی با مسکو اشتباه است چرا که این شوروی است که با استفاده از فرصت تنشزدایی سلطه جهانی خود را افزایش داده و از طریق کاهش نسبی هزینههای نظامی آمریکا و ایجاد امکان خرید فناوری از غرب، به اقتصادش امکان تنفس میدهد. ریگان و گروهش معتقد بودند اگر آمریکا تمام قوایش را در مسابقه تسلیحاتی بهکار گیرد، شوروی در میان مدت قادر به رقابت نخواهد بود و اگر این روش با یک سیاست هجومی و استفاده از تمام حربههای اقتصادی و سیاسی علیه مسکو ترکیب شود، میتواند به سقوط شوروی و تغییر رژیم سیاسی آن منتهی گردد. تا آن زمان عمدتا سیاست بلوک غرب در مقابل شوروی واکنشی و بر مبنای تئوریهایی نظیر محصورسازی جرج کنان بود. اما اکنون نظریهپردازان گروه ریگان همچون ریچارد پایپس استاد تاریخ هاروارد معتقد بودند که زمان، زمان تغییر راهبرد به سمت کنشگری و تهاجم است. ریگان در سال نخست ریاستجمهوریش 32 میلیارد دلار به بودجه نظامی آمریکا اضافه کرد و هرسال به این افزایش ادامه داد به صورتی که بودجه نظامی سال 1985 نسبت به سال 1980، 51 درصد افزایش داشت. چنین افزایشی در تمام دوران جنگ سرد بیسابقه بود. ریگان با وجود مخالفتهای جنبش ضد جنگ در آمریکا، موشکهای قارهپیمای جدید امایکس را که قادر به برابری با موشکهای قدرتمند اساس-18 شوروی بودند، عملیاتی نمود. شیوه استقرار این موشکها به این ترتیب بود که 31 موشک در یک بسته فشرده در فاصله ششصد متری یکدیگر، در سیلوهایی زیر دو یا سه متر فولاد یا بتن در ایالتهای یوتا و نوادا مستقر میشدند. اگر شوروی با موشکهای قارهپیمایش به این منطقه حمله میکرد، مطمئنا بعضی از موشکها نابود میشد، ولی شدت انفجارها مانع از این بود که موشکهای دیگر شوروی به هدفهایشان اصابت کنند. به این ترتیب قابلیت مقابله به مثل حفظ میشد. البته در نهایت پنتاگون به این نتیجه رسید که هیچ موشک زمینپایهای نمیتواند کاملا ایمن باشد، بنابراین میبایست تدابیر دیگری هم اندیشیده میشد. تحول بعدی استقرار موشکهای جدید پرشینگ-2 و توماهاوک در اروپای غربی بود. این موشکها که از لحاظ دقت و توانایی نفوذ در بتن حتی با سرجنگی متعارف یک پیشرفت جدید فنآوری محسوب میشدند، قادر بودند برتری شوروی در زمینه موشکهای میانبرد را که از زمان استقرار موشکهای اساس-20 در سال 1976 آغاز شده بود از میان ببرند. جنبه تهدیدکننده دیگر استقرار این موشکها، افزایش نقش آلمان غربی در راهبرد نظامی ناتو بود. چرا که بیشتر این موشکها در خاک آلمان غربی مستقر میشدند. از آنجا که آلمانها این خطر را تقبل میکردند، میبایست جوایزی دریافت دارند: تمام محدودیتهای تعیین شده توسط اتحادیه اروپای غربی برای تولید سلاحهای متعارف توسط آلمان غربی لغو شد و یک ژنرال آلمان غربی به فرماندهی بخش اتمی ناتو منصوب گردید. روسها از طریق نفوذ در برخی سازمانهای صلحطلب اروپایی و تشدید فعالیتهای آنها امید زیادی داشتند که استقرار این موشکها که به موشکهای اتمی اروپا مشهور شده بودند، همچون ماجرای بمب نوترونی در اواخر دهه هفتاد لغو شود. اعتراضات زیادی هم صورت گرفت و برخی از آنها همچون زنجیره انسانی 200 هزار نفره بین شهرهای اشتوتگارت و نوی اولم، شهرت زیادی پیدا کرد، اما در نهایت پارلمانهای اروپایی استقرار موشکها را تصویب کردند و روسها مجبور به پذیرش شکست شدند. اما ریگان خیال نداشت در همین نقطه متوقف شود. او میخواست حربه تساوی راهبردی و موازنهوحشت را که روسها با هزینه بسیار بدست آورده بودند، از آنها بگیرد. ریگان در 23 مارس 1983 ابتکار دفاع راهبردی یا جنگ ستارگان را اعلام کرد. این پروژه در واقع یک سامانه بسیار پیچیده و گران دفاع فضایی در برابر موشکهای بالستیک دشمن بود. در این سامانه، چهار لایه برای هدف قرار دادن موشکهای دشمن پیشبینی شده بود که منهای لایه آخر که شامل موشکهای ضد موشک مستقر در زمین بود، بقیه لایهها در فضا مستقر بودند. لایه اول باید موشکها را از هنگام پرتاب تا قبل از خروج از جو و رها کردن کلاهکهای اتمی منهدم میکرد. این لایه 120 الی 200 فرصت عمل داشت. لایه دوم و سوم میبایست کلاهکهای جدا شده اصلی یا طعمه را هدف قرار دهند و لایه چهارم نیز برای کلاهکهای گریختهای پیشبینی شده بود که وارد اتمسفر میشدند. وسیله انهدام نیز علاوه بر چهار نوع موشک شلیک شونده از ماهواره، سامانه انرژی مستقیم اشعه لیزر بود که به دو شیوه بکار میرفت. اول یک شعاع لیزری فرستاده شده از روی زمین که توسط آینهای به قطر ده متر، مستقر شده بر روی ماهواره، به سوی هدفش متمرکز و هدایت میشد و دوم ایستگاههای فضایی که لیزر از آنها فرستاده میشد، چه بصورت شیمیایی و چه بوسیله اشعه ایکس حاصل از انفجارهای کوچک اتمی. پروژه جنگ ستارگان برای باطل کردن دکترین نابودی کامل دو جانبه طراحی شده بود. برای رسیدن به شرایطی که دشمن به جای آنکه صرفا از بیم واکنش اتمی آمریکا دست به حمله اتمی نزند، به دلیل وجود این سامانه دفاع فضایی اصولا امکان حمله نداشته باشد. عملی شدن این ایده در شرایطی که روسها میدانستند توانایی طراحی سامانهای مشابه را ندارند، به معنای خلع سلاح راهبردی شوروی و شکست این کشور در آوردگاه جنگ سرد بود. واکنش روسها به اعلام رسمی پروژه جنگ ستارگان آکنده از وحشت، خشم و اضطراب بود. یوری آندروپوف رهبر شوروی این طرح را اقدامی برای خلع سلاح اتحاد جماهیر شوروی در برابر یک تهدید نظامی آمریکایی دانست و افزود این پروژه نه تنها غیر مسئولانه، بلکه نهایت دیوانگی است که جهان را به پرتگاه نابودی میبرد. اما واقعا این پروژه چقدر جدی و دست یافتنی بود؟ جک روینا یکی از دانشمندان سازمان هوافضای آمریکا نظرش را در مورد جنگ ستارگان چنین اعلام کرد: "از ما میخواهند از عصر بادبادک به عصر بویینگ 747 برویم." کارشناسان خوشبینتر اظهار داشتند که این طرح دست کم به پانزده سال زمان و 1000 میلیارد دلار سرمایه نیاز دارد. پیشرفت فناورانه که میبایست حاصل میشد، بسیار عظیم بود، بنابراین ریگان برای معرفی طرح به متحدانش به هالیوود دستور ساخت چند فیلم تخیلی داد. در 10 ژوئن سال 1984 یک آزمایش موفقیتآمیز در مورد لایه آخر پروژه انجام شد. یک موشک ضد موشک زمین پایه که فاقد مواد منفجره بود، توانست یک سرجنگی بالستیک را در 180 کیلومتری هدفش منهدم کند. این آزمایش در مسکو انعکاس زیادی داشت. اما چند سال بعد روزنامه نیویورک تایمز در شماره 19 اوت 1993 خود فاش کرد که این آزمایش فقط یک بلوف برای متحیر کردن کنگره و کرملین بود. هدف و موشک ردیاب مجهز به یک سامانه الکترونیکی بودند که اصابت را اجتناب ناپذیر میکرد!
کتاب هوافضا - کتاب هوانوردی - کتاب پرواز - هوافضا - هوانوردی